« دخالتهاي آقاي سوتصورتي » داستانهاي بسيار كوتاهي است از انيد بلايتون ( Enid Blyton ) كه در يك مجموعه گِرد آمدهاند. بلايتون نويسندهاي انگليسي است كه در نيمة اولِ قرنِ بيستم زندگي كرده و فضاي داستانهاي او در اين مجموعه از نظر فضا و شخصيتهاي فانتزي به آثارِ هانس كريستين اندرسن نزديك است.
در آغازِ اولين داستان كه نامش هم « دخالتهاي آقاي سوتصورتي » است، توصيفي از سوتصورتي ميشود كه نشان ميدهد اين شخصيت در ريشهشناسيِ عاميانه ( popular etymology ) به عنوان يار و ياور مظلومان شناخته شده است. چنين شخصيتهايي در سراسر جهان در باورها و داستانهاي مردمي بسيار ديده شدهاند مانند: مهر- ميترا، خضر، آه، ايليا و ... . آقاي سوتصورتي يك نيمهپريزاد است و نيمه انسان و نيمه جن است، در همة داستانهاي اين مجموعه حضور دارد و به شكلهاي مختلف به مردم از همة اقشارِ سِنّي كمك ميكند.
داستان سوتصورتي با اين پيشزمينه آغاز ميشود و در ادامه، با شهري مواجه ميشويم كه يكي از مشكلات اساسي و شايد هم اساسيترين مشكلش كمفروشي و تقلبِ زن و مردي فروشنده است. تويستي و همسرش به راحتي و به كرّات سرِ مردم كلاه ميگذارند و از كودكِ 12 ساله تا مردِ 50 ساله از تيرِ آزارشان در امان نيستند.
مردم به اين آزارهاي مالي و شخصيتي عادت كردهاند و نه اميد به تغيير دارند و نه به يك منجي دل بستهاند. تا اين كه ناگهان سر و كلة آقاي سوتصورتي پيدا ميشود و او هم نه براي نجات مردم، بلكه براي گرفتنِ انتقامِ شخصي دست به كار ميشود. ريشة اين انتقام، كمفروشيِ همسرِ تويستي به آقاي سوتصورتي است كه يك ماهيِ 750 گرمي را به جاي ماهيِ يك كيلويي به او ميفروشد و وقتي سوتصورتي اعتراض ميكند با خشم و فريادِ زن مواجه ميشود. بنابراين سوتصورتي از روشِ غيبشدن استفاده ميكند تا انتقام بگيرد. او غيب ميشود و هم سرِ زن و مرد داد ميزند و هم اينكه چند سيلي به گوش آنها ميزند. مردم جمع شده به زن و مرد ميخندند و سيب زمينيها را به سوي آنها پرتاب ميكنند. مردي تقلبِ تويستي را فاش ميكند و نشان ميدهد كه زيرِ كفة ترازوي تويستي با چيزي سنگين شده است. تويستي ميگويد: امروز همة اجناسِ ما براي شما مردم باشد و هركس هرچه خواست بردارد. مردم هجوم آورده اجناس را بر ميدارند و تويستي و همسرش پا به فرار ميگذارند و از شهر ميروند. در راه، سوتصورتي را ميبينند و همسرِ تويستي ميفهمد كه همة اين ماجراها زير سر سوتصورتي است. سوتصورتي، ماهي را به آنها نشان ميدهد و آنها از او ميگريزند.
داستان از فضاي فانتزي، صميمي و سادهاي برخوردار است و كنشهاي داستان، يكي پس از ديگري به سوي نقطة اوج پيش ميروند. شخصيتها تيپيك هستند، پيچيدگيهاي رواني ندارند و با سادگي و معصوميتي كودكانه در داستان انجام وظيفه ميكنند. آمدن اين داستان به عنوان اولين داستانِ اين مجموعه، خوانندگان را به خواندن داستانهاي ديگر تشويق ميكند و با پايانِ شاد و اميدوارانهاش، لذتي انساني را به مخاطب هديه ميدهد. همچنين بسياري از ويژگيهاي اين داستان در داستانهاي ديگرِ مجموعه وجود دارد.
داستانِ دوم، « يك جشنِ عالي » نام دارد و در آن، سوتصورتي با دختر و پسري دوقلو مواجه ميشود كه يكي لبخند بر لب دارد و ديگري برقِ چشمانش جالب توجه است. اين دو در حال آماده شدن براي برگزاري جشن تولدشان هستند ولي درست روزِ قبل از جشن، سياه سرفه ميگيرند. لبخند و برق از لبها و چشمان آنها دور شده و آنها همراه با مادرشان ناراحت هستند. سوتصورتي چون قبلاً سياه سرفه گرفته و نسبت به اين بيماري ايمن است به ديدن آنها ميرود و ميكوشد به آنها كمك كند. در ادامه، جنهايي كه مانند سوتصورتي با آدمها فرق دارند به او ملحق ميشوند و به آنها كمك ميكنند، جنهايي مانند: قلقلكي، كلاه زنگولهاي، نوك پا، گِردالي و ... .
در پايان اين داستان، مولي ( دختربچه ) ديالوگ جالبي دارد كه آخرين جملة آن ميتواند پيام داستان و نتيجة انساني- اخلاقي آن باشد: « اين آقاي سوتصورتي چه آقاي خوبيه. اون مهربونترين آدم دنيا است. وقتي اوضاع بَده و آدم خيلي ناراحته، مياد و همه چيز رو درست ميكنه. كاش منم مثل اون بودم. » ( ص 26 )
نام داستان سوم، « معمايي براي خانوادة جونز » است. گربهاي به دليل اين كه صاحبانش به مسافرت رفتهاند و فكري براي غذاي گربه نكردهاند از بيغذايي لاغر و نحيف شده است. باز هم سر و كلة سوتصورتي پيدا ميشود، به گربه غذا ميدهد و صاحبان او را با گرسنهگي دادن به آنها تنبيه ميكند. اگرچه گرسنهگي دادن به صاحبان گربه كمي خشن مينمايد ولي در اين داستان تنها راه حلِ ممكن براي اين است كه آنها متوجه اشتباهاتشان شوند.
نام داستان چهارم اين است: « آقاي سوتصورتي و بادكنك ». دختربچهاي به نام سوزي يك بادكنك آبي ميخواهد كه قيمت آن سه پني است. سوزي با كاركردن براي يك زن و مادر خود، مبلغ بادكنك را فراهم ميكند ولي پسربچهاي مردمآزار به نام جيمي گُنده او را از داشتن بادكنك محروم ميكند. آقاي سوتصورتي به سراغ جيمي ميرود، او را تنبيه كرده و سوزي را خوشحال ميكند.
اگرچه در نگاه اول تنبيهِ جسمانيِ جيمي كمي براي كودكان و نوجوانان مناسب نمينمايد ولي ايدة بنيادي و پيامِ نهاييِ آن اين عدم تناسب را تلطيف كرده و موجه ميكند. پيام نهاييِ چنين تنبيهي اين است كه هر كنشي، يك واكنش و بازخوردي را در پي دارد و هيچ رفتاري بيپاسخ نيست. جالب اين كه سوتصورتي، پدرانه به جيمي ميگويد: « پسرم، لازم بود درسي بگيري كه گرفتي. » ( ص 50 )
ايدة واكنش و بازخورد در داستان اول، سوم و چهارم و بيشترِ داستانهاي مجموعه به روشني وجود دارد و شايد متأثر از ايدة « چشم در برابر چشم » باشد كه در فرهنگ دينيِ كهن جهان ريشه دارد و طبق آن هر خسارتي را با خسارتي همسنگِ آن بايد جبران كرد. شايد امروزه اين ايده در جهان يهودي و مسيحي تغييركرده و پيشرفتهتر شده باشد ولي در نيمة اول قرن بيستم در انگلستان قابل قبول مينموده است.
نكتة بسيار مهم در داستان بادكنك اين است كه وقتي سوزي در حال جابهجاكردنِ يك جعبة سنگين است و آقاي سوتصورتي به او پيشنهاد كمك ميدهد، سوزي نميپذيرد و ميگويد ميخواهم پول جمع كنم و بادكنك بخرم، اگر شما به من كمك كنيد پول مال شما ميشود! سوتصورتي هم كمكِ متافيزيكي و جادوگرانهاي به او نكرده و فقط براي او آرزوي موفقيت ميكند. نپذيرفتن كمك از سوي سوزي بسيار تحسينبرانگيز و انساني است و پيامي انسانگرايانه در دلِ داستاني حكايتگونه و فانتزي است.
داستان پنجم، « سيركِ آقاي سوتصورتي »، دربارة بيماري يك دختربچه به نام الين، درست پيش از رفتن به سيرك است. آقاي سوتصورتي وارد ماجرا ميشود و دور از چشمِ مادرِ الين با اسباببازيهاي او برايش سيركِ باشكوهي را اجرا ميكند. در اين داستان تغييرِ فضاي داستان از حالت رئاليستي و واقعگرايانه به حالتي سوررئاليستي و فراواقعگرايانه، آنقدر نرم و نامحسوس انجام ميشود كه براي مخاطب، دلنشين و قابل پذيرش است. فضاي كليِ اين داستان به آثار رئاليسم جادويي نزديك شده و شبيه به يكي از داستانهاي گابريل گارسيا ماركز است كه براي كودكان نوشته و در آن دو كودك كه پدر و مادرشان در خانه نيستند با اشياء موجود در خانه به سفري دريايي ميروند.
داستان ششم، « آقاي سوتصورتي و ترسوها » نام دارد. دو پسربچه به نامهاي جان و آلن هر روز همكلاسي خود، پل را اذيت ميكنند و باعث ميشوند وسايل او از بين برود و خودش دير به مدرسه برسد. يك روز به طور اتفاقي سوتصورتي متوجه اين مسئله ميشود و عجيب اينكه آزارهاي جان و آلن را ميبيند ولي در همان لحظه به كمك پل نميشتابد! و چند ساعت بعد پاسخ آنها را ميدهد. اين شايد به دليل پيشينة ديني و اسطورهايِ شخصيتهاي اينچنيني باشد كه متأثر از آن، مجازات خاطي را به زماني در آينده موكول ميكنند. اين زمان مجازات در دين، آخرت است و در آثاري با پيشينههاي ديني، زماني در آيندة دور يا نزديك.
از نكات جالب اين داستان ميتوان به اين اشاره كرد كه سوتصورتي گاهي يادش ميرود كه غيب شده است و صداهايي توليد ميكند كه موجبِ تعجب ديگران است. اين نكته در داستان بادكنك هم وجود دارد و نشانگرِ نيمة انسانيِ شخصيتِ سوتصورتي است كه مانند انسانها به فراموشي دچار شده يا تأخير ميكند.
نام داستان هفتم اين است: « آقاي سوتصورتي بامزگي ميكند ». اين داستان را شايد بتوان زيباترين، واقعگرايانهترين، باورپذيرترين و پندآموزترين داستان اين مجموعه دانست چون نه با انتقامِ صِرف، بلكه با تغيير رفتارِ آنتاگونيست يا ضدقهرمان داستان پايان مييابد. سوتصورتي در اين داستان به شكلهاي مختلفي در ميآيد و به پسربچه يا دختربچه تبديل ميشود. اين تغيير شكل در قصههاي عاميانه به شكلهاي مختلفي وجود دارد و از ويژگيهاي جذابِ آنها است. در اين داستان، تيلهها به سيبهاي گنديده، سكهها به فلزهايي داغ و سوزان و يك عروسك به حيواني واقعي و خشن تبديل ميشود و اين تغيير و تبديلات از نشانههاي فانتزي آن و نمايانگرِ نيمة جادوگرانه و جنوارِ سوتصورتي هستند.
داستان هشتم، « آقاي سوتصورتي و قلك » است و اينگونه آغاز ميشود: « مدتي بود كه مشكلي پيش نيامده بود تا سوتصورتي بخواهد اصلاحش كند و از اين بابت بسيار راضي بود. او با خودش ميگفت: شايد دنيا داره بهتر ميشه! شايد كم كم رفتار مردم تغييركرده و با هم مهربونتر شدن! شايد ديگه احتياجي نيست كه بگردم و بديها رو اصلاح كنم! شايد بهترباشه برگردم به دهكدة خودم و با آرامش كنار گربهام سوتي زندگي كنم! » ( ص 85 )
اما يك سرقت عجيبي انجام ميشود آن هم از يك خواهر و برادر. سوتصورتي مانند يك كاراگاه وارد ماجرا ميشود، سارق را مجازات ميكند و دوباره غيب ميشود « چون خوشش نميآيد كه زياد از او تشكر كنند. » ( ص 94 )
دو نكتة جالب: 1. سوتصورتي با همة امكانات جنّي و جادويي كه دارد و ميتواند غيب شود از قدرت فوق طبيعياش به نفع خود سوء استفاده نميكند و گاهي بيپول ميشود. 2. تنها ظاهرِ شيك و باوقارِ آدمها نشاندهندة پاكي و درستكار بودن آنها نيست و گاهي يك سارقِ بيرحم، يك مردِ خوشپوش و ظاهراً باوقار ميتواند باشد.
داستان نهم، « فكرِ بكرِ آقاي سوتصورتي » نام دارد. اين داستان را ميتوان در كنار داستان هفتم، از زيباترين، واقعگرايانهترين، باورپذيرترين و پندآموزترين داستانهاي اين مجموعه دانست. در اين داستان، نيمة جنّي و غيرانسانيِ سوتصورتي محو شده و تنها در گوشهاي درازِ او ديده ميشود. سوتصورتي با انسانيتِ تمام، ميكوشد به يك پيرزن، يك اسبِ پير و يك كودك كمك كند و زندگيِ شاد و مفيدي را براي آنها فراهم كند. بلايتون، نويسندة كتاب، در اين داستان، به مرزهاي انسانيِ شخصيتها نزديك شده و نشان ميدهد كه بدون استفاده از امكاناتِ جادويي هم ميتوان آقاي سوتصورتي بود و به ديگران كمك كرد.
تشبيهِ پيرزن به اسبِ پير كه توسط خود پيرزن گفته ميشود از نكات جالبِ اين داستان است. اسبِ پير با كمك كردن به پيرزن و به گردش بردنِ او، وجود خود را ارزشمند و مفيد مييابد و پيرزن نيز با خريدن اسب از صاحب او، اسب را از افسردگي و مرگ نجات ميدهد. با توجه به فضاي فانتزي داستان حتي ميتوان پيوند اسبِ پير و پيرزن را نمادي از مِهر و محبتي دانست كه پير و جوان نميشناسد، در دل هر كس ميتواند بجنبد و بسيار انساني و ارزشمند بوده و ممكن است سر به رسوايي هم نزند.
در داستان دهم، « آقاي سوتصورتي و تخم مرغها »، باز هم با يك سرقتِ بيرحمانه رو به روييم، سرقتِ تخم مرغها توسط يك آدم بزرگ از يك دختربچه. سارق، آقاي اسمارمي است؛ « آقاي اسمارميِ خودمون كه هميشه به كليسا ميره، سرودهاي كليسا رو با صداي خيلي بلند ميخونه، هر وقت ميشنوه كسي كارِ بدي كرده سرش رو تكون ميده و ظاهراً خيلي ناراحت و متعجب ميشه و حالا داره تخم مرغهاي آنابل كوچولو رو ميدزده! » ( ص 110 )
در اين داستان نيز سوتصورتي به جادو متوسل ميشود. تخممرغها ميتركند، يكي از تخممرغها بوي گندي را توليد ميكند و آقاي اسمارمي در جلسة اقتصاديِ مهمِ خود به خاطر صداي ناهنجار و بوي گندِ آنها مورد سرزنش قرار ميگيرد، يكي از تخممرغها هم پا در ميآورَد و از سر و كولِ او بالا ميرود. سپس آقاي اسمارمي نزدِ سوتصورتي مانند گناهكاري كه نزد كشيشِ خود اعترافكند، اعتراف كرده و اظهار پشيماني ميكند. در نهايت هم سوتصورتي به خانه بر ميگردد و ماجرا را براي گربة خود، سوتي، تعريف ميكند و سوتي از خنده غش و ريسه ميرود. « ميدانيد وقتي گربهاي غش و ريسه برود خيلي بامزه ميشود. » ( ص 114 )
آخرين داستان اين است: « آقاي سوتصورتي به مدرسه ميرود ». در اين داستان، دو پسربچة قلدر كه بچهها را اذيت ميكنند در حال تعقيب بچهها هستند و به آقاي سوتصورتي بر ميخورند. سوتصورتي همان لحظه و همانجا با آنها برخورد ميكند ولي نتيجة لازم را نميگيرد. پس تصميم ميگيرد بلاهايي كه قلدرها بر سرِ بچههاي ديگر ميآورند سرِ خودِ آنها بياورَد. قلدرها به سختي تنبيه شده و با هم به دعوا و زد و خورد ميپردازند. آقاي سوتصورتي آنها را براي عصرانه به خانهاش دعوت ميكند و وقتي بچههاي قلدر ميفهمند سوتصورتي اين بلاها را سرشان آورده معذرتخواهي ميكنند و قول ميدهند كه رفتارهاي زشتشان را تكرار نكنند.
اگرچه در اين داستان هم از عناصر جادويي و غيبشدن سوتصورتي استفاده شده ولي نتيجة نهايي، تنبيه همراه با آموزش و اصلاح است كه بسيار انساني و واقعگرايانه است و احتمالاً تأثيرِ مثبتي بر روي مخاطبانِ كودك خواهد نهاد.
سوتصورتي در پايان به بچههاي قلدر ميگويد: « اگه با آدمهاي بدجنس و نامهربون گهگاه همون رفتاري بشه كه خودشون با ديگران ميكنن، اون وقت ميفهمن رفتارِ بد چه مزهاي داره! البته گاهي لازمه اين آدمها بيش از يك بار درس بگيرن. شايد دو، چهار يا حتي شيش بار. » ( ص 132 )
آخرين جملات كتاب نيز نشان ميدهد نويسندة كتاب چه ديدگاهي نسبت به شخصيت سوتصورتي و نوع آموزش و تربيت او دارد: « سوتصورتي مهربان است ولي اگر بخواهد چيزِ غلطي را اصلاح كند خيلي سرسخت ميشود! » ( ص 132 ) اين جمله عليرغم اين كه خصلتِ رئوف و مهربانانة سوتصورتي را مينمايانَد، جنبة قهّار و منقمِ او را نيز نشان ميدهد. شايد بتوان داستانهاي اين مجموعه را شكلِ گسترشيافته و داستانيشدة اين شعرِ سعدي دانست كه ميگويد: « درشتي و نرمي به هم در بِه است/ چو فاصد كه جرّاح و مرهمنِه است. »
نكتهها و نظرها
1. در آغاز اولين داستان، توصيفي از سوتصورتي ميشود كه نشان ميدهد اين شخصيت به عنوان يار و ياور مظلومان شناخته شده است شايد اين توصيف مربوط به عقايد مردم انگليس بوده كه در اين صورت بهتر بود جملة آغازينِ اين كتاب چيزي شبيه به اين باشد: « در باورهاي مردميِ ما انگليسيها ... » چنين جملهاي هم پيشينة فرهنگيِ شخصيتِ داستان را نشان ميداد و هم اينكه آن را باورپذيرتر ميكرد. البته در چنين مواردي معمولاً نويسندة اصلي، لزومِ ذكر اينگونه جملات را احساس نميكند چون براي مخاطبانِ جامعة خود مينويسد و بسياري از قراردادهاي ناگفته و اطلاعاتِ مشتركي ميان نويسنده و مخاطب وجود دارد. پيشنهاد من اين است كه مترجمان محترم، هنگام ذكرِ مواردِ خاص و ناآشنا، توضيحِ كوتاهي را بر متن بيفزايند تا مسئله، براي خوانندگان ( بهويژه براي كودكان و نوجوانان ) روشن شود و دچار سردرگمي و ابهام نشوند.
2. در داستانِ « معمايي براي خانوادة جونز »، سوتصورتي نان و غذا را بر دوش ميگيرد و درِ خانة فقرا ميگذارد. اين عملِ او يادآورِ كمكهايي است كه در فرهنگهاي مختلف روايت شده و نشانگرِ شباهتِ نگاهِ مردمان در زمانها و مكانهاي مختلف به نوعِ كمككردن به فقرا و بازتاب اين نگاه در ادبيات عاميانه و حكايتهاي فانتزي است.
3. سوتصورتي موجودي فانتزي است كه نيمه انسان و نيمه جن است و يادآورِ سانتورهاي يوناني است كه نيمي انسان و نيمي حيوان بودند ( بالاتنة انسان و پايينتنة اسب داشتند ) و گاهي به انسانها كمك ميكردند. كمك كردن اصولاً چيز خوبي است البته نه به كساني كه عليه انسانها و ارزشهاي انساني فعاليت ميكنند. سوتصورتي هم به كساني كه آسيب ديدهاند و تحت ظلمي قرارگرفتهاند كمك ميكند آن هم با استفاده از نيروي غيب شدن خود. او مانند قاضي يا جلادي مهربان و قرون وسطايي هر بدييي را با بدي مجازات ميكند كه اين شعر خيام را به ياد ما ميآورَد: « من بدكنم و تو بد مجازات دهي / پس فرقِ ميان من و تو چيست؟ بگو »
4. در رفتارِ سوتصورتي بسياري از عناصر وجود دارد كه او را با اسطورههاي مختلف مانند لوكي ( شيطان- خداي نيرنگباز اسكانديناويايي )، هرمس ( پيك و پيامرسان خدايان در يونان باستان ) و يا هادس ( خداي مرگ در يونان باستان ) شبيه ميكند؛ عناصري همچون: ترفندهاي رندانه، غيب شدن، پند دادن و كمككردن. دو عنصر در رفتار سوتصورتي نيز او را به مهر- ميترا ( خداي مهر و جنگ در ايران و اروپا ) شبيه ميكند: 1 ) گشتن در جهان و كنجكاوانه نگاهكردن به مردمان براي يافتن مظلومان و نيازمندان و كمككردن به آنها؛ 2 ) دو چهره بودن سوتصورتي كه هم رئوف و مهربان و هم منتقم و قهّار است.
5 . كمكهاي سوتصورتي از نوع كمكهاي فرشتگان به آدميان است و در قرن حاضر كه متافيزيك از اعتبار گذشتة خود برخوردار نيست، چنين كمكهايي مانند بوي ناني است كه به گرسنهگان برسد. در قرن ما به روايت رسانهها، فرشتگانِ صلح، دوستي و كمك، آرمِ هلال احمر و صليب سرخ دارند و گاهي لباسهاي نظامي ميپوشند و به انواع تسليحات مدرن مجهزند. بعضي از آنها نيز حاميان حقوق بشر نام گرفتهاند و سوتصورتيوار در پيِ كمك به انواع بشر فعاليت ميكنند. اينان نه گوشِ دراز دارند و نه ميتوانند به طور خودخواسته غيب شوند بلكه گاهي نقصهاي جسماني دارند و چشمان تيزبيني به نظارة آنان نشستهاند. نويسندة ارجمندِ كتاب به هادس شتافته است ولي ميتوان پرسيد در چنين دنيايي كه وصف كرديم، سوتصورتيها چه كساني هستند و بدون غيب شدن چگونه ميتوان به انسانها كمك كرد؟
6. در هيچ يك از داستانها معلوم نميشود واژة سوت در نامِ سوت صورتي بر چه چيزي دلالت ميكند. (؟)
7. اگر داستان هفتم، داستان دهم باشد و داستانِ نهم، داستان آخر باشد، سِيرِ داستانها از فانتزي به واقعي ميشود كه ميتواند جالب و معنادار باشد.
بعضي از جملههاي جالب
« قايم موشك وقتي آقاي سوتصورتي چشم ميگذاشت خيلي جالب بود، چون اول از همه خانمِ گِردالي را پيدا ميكرد، از بس كه خانمِ گِردالي ميخنديد و هرجا كه قايم ميشد، نميتوانست راحت بيرون بيايد. » ( ص 23 )
« مولي از آقاي سوتصورتي خواست كه دَمِ گوشِ گربه وِردي بخواند تا او هم بتواند غيب شود، اما گربه نتوانست خوب يادبگيرد و فقط يك پايش را غيب كرد كه همه خيلي خنديدند. » ( ص 24 )
« گربه كوچولو هر وقت سوتصورتي را ميبيند بالا و پايين ميپرد و ميوميو ميكند. وقتي سوتصورتي نامرئي است و گربه كوچولو خودش را به او ميمالد خيلي بامزه است. اگر شما هم او را ببينيد كه خودش را به هوا ميمالد خيلي ميخنديد. » ( ص 36 )
« الين گفت: آقاي سوتصورتي، هيچ نميدونستم خرسهاي من ميتونن اينقدر بامزه باشن. اگه بيشتر بخندم دهنم پاره ميشه. » ( ص 58 )
دخالتهاي آقاي سوتصورتي، کتابی است که نویسنده در آن کوشیده جهان واقعی و رویاهای فانتزی را با هم پیوند دهد. به روشنی می بینیم که سعی شده شخصیت سوت صورتی، انسانی و ملموس جلوه کند؛ ولی آن چه بر کل داستان حاکم است کودکانه گی ِ شدیدی است که در بزرگسالان داستان می بینیم. با این وجود دخالتهاي آقاي سوتصورتي، هم قابل استفاده برای کودکان و نوجوانان است و هم مناسب برای بزرگسالانی که فراموش کرده اند گاهی می توانند فراتر از انسان باشند.
نويسندة نقد: علي فرهادپور